منتظر نیستم که چند خطی بنویسی،
دوست دارم اما نمی خواهم !
این قانون من است.
قانون من که تو را دوست دارد اما نمی خواهد.
برای همین اگر خبر بگیری، خوب است .نگیری دلگیر نمی شوم.
اگر بنویسی عالی ست ننویسی بد نمی شود!
بیایی ببینمت حرف ندارد... نیایی نبینمت می گذرد..
بگویی، بنویسی، بخواهی، بپرسی، ببینی بمانی، بشنویی، باشی،
همیشه باشی! نزدیک باشی... رفیق باشی ..
خوب می شود. بهشت می شود.
نباشی اما! نخواهی اما! جهنم نمی شود.
فقط ساعتها... ساعت ها گاهی پدر آدم را در می آورند. فقط ساعت ها گاهی بیچاره ات می کنند. فقط ساعت ها گاهی ..
گاهی دلتنگ می شوم
دلتنگتر از همه دلتنگی ها
گوشه ای می نشینم
و حسرت ها را می شمارم
و باختن ها را
و صدای شکستن ها را
نمی دانم من کدام امید را نا امید کرده ام
و کدام خواهش را نشنیده ام
و به کدام دلتنگی خندیدم
که این چنین دلتنگم.
بیا...
همان گونه که هستی بیا دیر مکن...
گیسوان مواجت آشفته
فرق مویت پاشیده.
بیا دلگیر مشو
بیا همان گونه که هستی
بیا دیر مکن
چمن ها را پایمال کرده به سرعت بیا.
اگر چه مروارید های گردنبندت بیفتد و گم شود.
باز بیا و دلگیر مشو
از کشتزارها بیا،
تندتر بیا...
ابرهایی که آسمان را پوشیده است می بینی
در طول رود که در آن دیده می شود.
دسته پرندگان وحشی در پروازند.
بادی که از روی چمن ها می گذرد و هر آن شدت می گیرد باد آن را خاموش خواهد کرد
چه کسی می تواند تردید داشته باشد که به ابروان و مژگانت سرمه نپاشیده ای
زیرا دیدگان طوفانیت از ابرهای بارانی هم سیاه ترند
اگر هنوز حلقه ی گل بافته نشده، چه مانعی دارد؟
اگر زنجیر طلایت هم بسته نشده آن هم بماند
آسمان از ابر آکنده است دیر شده همان گونه که هستی بیا...
بیا فقط بیا...
(بخشی از نامه ی رابیندرانات تاگور به همسرش)
خاطرم هست از قدیم مادر بزرگم می گفت
دروغگو دشمن خداست
دومین سال تحویل بی تو چه خوش خواهد گذشت
من خوبم
حال مساعدی دارم
به تو فکر نمی کنم
سر سفره هفت سین دعایت نمی کنم حتی
من خوبم
من خوبم
من خوب
من خو
من خ
من...
من ولی مادر بزرگ
دروغ زیاد میگویم این روزها
دشمن خدام؟عادت همه چیز را ویران می کندازجمله عظمت دوست داشتن را،تفکر خلاق را،عاطفه جوشان را.با آرزوی سالی نو با آرزوهای نو و تازگی های نو
عیدتون مبارک.
کیستی که من
این گونه
به اعتماد
نام خود را
با تو میگویم،
کلید خانه ام را
در دستت میگذارم،
نان شادیهایم را
با تو قسمت میکنم،
به کنارت مینشینم و بر زانوی تو
این چنین آرام
به خواب میروم؟
کیستی که من
این گونه به جد
در دیار رویاهای خویش
با تو درنگ میکنم؟
احمد شاملو
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو
یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو
بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه شراب
بیمار خنده های توام بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی بیشتر بتاب
خبر به دورترین نقطه جهان برسد
نخواست او به من خسته بی گمان برسد
شکنجه سخت تر از این که پیش چشم خودت
کسی که سهم تو باشد به دیگران برسد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
و عشق را کنار تیرک راهوند تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
روزگار غریبی است نازنین
و در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی است نازنین
آنکه بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
دهانت را می بویند مبادا گفته باشی دوستت دارم
دلت را می پویند مبادا شعله ای در آن نهان باشد
روزگار غریبی است نازنین
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند بر گذرگاهان مستقر با کُنده و ساطوری خون آلود
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند
و ترانه را بر دهان
کباب قناری بر آتش سوسن و یاس
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
ابلیس پیروز مست سور عزای ما را بر سفره نشسته است
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
احمد شاملو
تعداد صفحات : 4